به گزارش مشرق، سال گذشته کتابی با عنوان «روایت رهبری: مناسبات جمهوریت و اسلامیت» ازسوی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای منتشر شد که در آن برای نخستینبار خاطراتی از رهبر انقلاب مربوط به مقاطعی حساس از دهه 1360 قید شده بود. این کتاب رویدادهایی همچون تعیین حضرت امامخمینی(ره) بهرهبری نظام اسلامی، تعیین آیتالله منتظری به رهبری آینده و سپس برکناری ایشان، و نهایتا تعیین حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای به رهبری را واکاوی کرده است. گزارش پیشرو بهمرور بخشی از این خاطرات میپردازد.
بیشتر بخوانید:
خاطرات منتشرنشده رهبر انقلاب از مقاطع حساس دهه ۶۰
حساب ویژه انقلاب اسلامی روی آقای منتظری
از همان ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، هرگاه این پرسش مطرح میشد که پس از امامخمینی چه کسی شایستگی به دست گرفتن سکان هدایت انقلاب را دارد، اذهان متوجه آیتالله منتظری میشد و همین نقطه امید، مخالفان و دشمنان نظام را ناامید و ناراحت ساخته بود. آقای هاشمیرفسنجانی میگوید: «برای همه ما، یعنی سران و امام روشن بود که بنا است اگر حادثهای پیش بیاید، آقای منتظری را جایگزین کنیم.»
آیتالله خامنهای هم دراینباره میگویند: «از اویل انقلاب ما سعیمان بر این بود که برای ایشان [آیتالله منتظری] یک تمیز و تشخصی را هم فرض کنیم، هم تحقق ببخشیم. بعضیهای دیگر هم این را که ماها در این فکر هستیم احساس کرده بودند. یک عده هم ناراحت بودند. من یادم است در یک جلسه شورای انقلاب یکی از همین آقایان عضو نهضت آزادی که جزء شورای انقلاب بود، رو کرد به من و بعضی دیگر و گفت: «آقای خمینی نوکرش هم هستیم، اما اگر شما بخواهید بعد از آقای خمینی، منتظری، پُنتظری بگذارید، ما قبول نمیکنیمها!» این مربوط به آن اوایل است که هنوز شورای انقلاب بود و ماها عضو شورای انقلاب بودیم. یعنی افراد حس میکردند که ماها روی آقای منتظری یک حساب ویژهای باز کردهایم. »
میخواستند مساله رهبری را با غوغاسالاری تمام کنند
طرح و پیگیری این ایده در داخل و خارج مجلس خبرگان که «نیازی به تشکیل مجلس خبرگان برای شناسایی رهبری نیست»، گروهی از دلسوزان نظام را بهشدت نگران کرده بود؛ چه مجلس خبرگان یکی از ارکان اصلی نظام جمهوری اسلامی بود و این تهدید وجود داشت که از دور خارج شدن مجلس خبرگان بهعنوان مرجع تشخیص رهبری، فرآیند نهادینهشدن ساختار سیاسی نظام را با چالشهایی اساسی مواجه سازد. اتفاقاتی نظیر آنچه در نشست سالانه دفتر تحکیم وحدت در سال ۱۳۶۳ افتاد و اعلام شد این تشکل اجازه نخواهد داد که انتخاب آیتالله منتظری توسط خبرگان انجام شود، این خطر را بسیار جدی کرده بود.
آیتالله خامنهای روایت میکنند: «من احساس کردم که جمعی درصددند مساله رهبری بعد از امام را با غوغاسالاری تمام کنند. ممکن هم بود آن شخص بهنظر آنها همان آقای منتظری باشد اما دوست میداشتند که این کار تحت ضابطه نیاید [بلکه] با هیاهو و هایوهوی یک نفر را بگذارند، بعد هم با تبلیغات، قضیه را تمام کنند. من خوفم این بود. [بنابراین] میخواستم این قضیه به شکل قانونی و منضبط تحقق پیدا کند تا اینکه جایی برای غوغاسالاری نباشد.
چیزی که من را در این احساس بیشتر دچار سوءظن میکرد این بود که بعضی از کسانی که در جلسه با این قضیه مخالفت کردند جزء کسانی بودند که آن روز معروف بودند به جریان چپ. میدانید دیگر، سال 63 و 64 بعضی از اینها، افراد خیلی تند فعال تبلیغاتچی بودند. جماعت خیلی فعالی بودند، ازلحاظ تبلیغات هم خیلی تبلیغات میکردند و فعالیتهای زیادی میکردند و هیاهو زیاد داشتند. چند نفر از اینها که دو نفرشان الان یادم است ــالبته اسم نمیآورمــ با اینکه این کار در مجلس خبرگان انجام بگیرد در جلسه مخالفت میکردند که به احتمال زیاد در صورتجلسات منعکس است.
لذا بود که در این قضیه خیلی اصرار ورزیدم [که] ما باید این کار را با ضابطه تمام کنیم.» براین اساس و بهمنظور مقابله با حاکمیت غوغاسالاری و ساختارشکنی و صیانت از قانون اساسی و تحکیم فرآیند قانونی انتخاب رهبر آینده توسط مجلس خبرگان، در روز بیستوچهارم تیرماه 1364، در جلسه چهارم سومین اجلاسیه خبرگان، طرحی توسط آیتالله خامنهای درباره شناسایی رهبر آینده تنظیم و با امضای 40 نفر از اعضا تقدیم هیاترئیسه شد.
اصرار آیتالله منتظری برای استفاده از سیدمهدی هاشمی در سپاه
با پیروزی انقلاب اسلامی مهدی هاشمی از زندان بیرون آمد و علیرغم اینکه بهعنوان یک مجرم یا لااقل متهم به قتل شناخته میشد، با توجه به شرایط سالهای اول پیروزی انقلاب و در پناه حمایتها و اصرار آیتالله منتظری، توانست به مسئولیت واحد نهضتهای آزادیبخش سپاه پاسداران برسد. اما هنگامی که امام (قدسسره) متوجه حضور او در سپاه شدند، بلافاصله به مقامات اطلاعات سپاه دستور دادند مراقب او باشند.
حضرت آیتالله خامنهای که در آن هنگام سرپرستی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بهعهده داشتند، درباره اصرار آیتالله منتظری برای استفاده از مهدی هاشمی در سپاه میگویند: «من یادم است یک روز در همین محل مجلس شورای اسلامی سابق، که آنوقت جلسات شورای انقلاب، آنجا تشکیل میشد، ناهار خورده بودیم و داشتیم میرفتیم بالا. من و آقای منتظری با هم داشتیم میرفتیم. پلهها هم شلوغ بود. آقای منتظری به من گفت که شما چرا از آقامهدی در سپاه استفاده نمیکنی؟ از آقا مهدی استفاده کن! در سپاه، یکجای خوبی بگذارش! من گفتم آخر من [نسبت به] آن قضیه قتل شمسآبادی، دلم چرکین است. ایشان گفت آقا، قضیه اینجوری نیست که شما خیال میکنی. شروع کرد دفاع مفصلی از او کردن. من هم به اعتماد حرف آقای منتظری، سیدمهدی را آوردم در سپاه.»
حضور سیدمهدی در بیت آیتالله منتظری مانع تصمیم خبرگان نشد
سیدمهدی هاشمی اگر فرد فاسد، منحرف و قاتلی بود و حتی اگر همه اعضای خبرگان اشراف کاملی به سابقه وی داشتند، صرف حضور وی در بیت آیتالله منتظری، دلیلی بر صلاحیت نداشتن آیتالله منتظری برای رهبری آینده نبود. یک فرد منحرف به بیت یک شخصیت مهم راه یافته بود و باید تلاش میشد آیتالله منتظری از زیر نفوذ وی خارج شود. آیتالله خامنهای دراینباره میگویند: «من خوب واقف بودم [به اینکه] آن کسانی که حولوحوش آقای منتظری بودند، چه کار دارند میکنند و [اینکه] آنها بر ذهن آقای منتظری تسلط داشتند. این را میدانستیم منتها این از اینکه ما نسبت به آقای منتظری یک چنین تصمیمی بگیریم مانع نمیشد.
ما سعیمان بر این بود بلکه آقای منتظری را از زیرنفوذ آنها خارج کنیم یا ایشان را از آنها جدا کنیم یا تصمیمات آنها را خنثی کنیم که در خیلی موارد معدودی هم احتمالا شده بود اما اغلب موارد نمیشد یعنی آنها بر ذهن آقای منتظری تسلط داشتند. بنابراین ما میدانستیم که گروهی حولوحوش ایشان هستند و دارند فعالیت میکنند. البته آنچه بعدها با دستگیری سیدمهدی هاشمی آشکار شد، نه. برای ما معلوم نبود که اینها یک گروه سازمانیافته منظمی هستند که مقدمات حتی حرکت مسلحانه را برای یک روزی دارند فراهم میکنند. این برای ما روشن نبود اما اینکه اینها گروه خطرناکی هستند و خیلی خودرای هستند، تندرواند چرا، برای ما روشن بود.»
تصور اینکه امام مخالف رهبری آیتالله منتظری است، ممکن نبود
تصور اعضای خبرگان این بود که امام (قدسسره) آیتالله منتظری را برای رهبری آینده در نظر دارند و برای مقابله با پیشامدهای ناگوار، باید در اسرعوقت، وظیفهای را که قانون اساسی در این زمینه به دوششان گذاشته، انجام دهند؛ لذا مساله بهقدری برای خبرگان بدیهی است که برای اقدام خود نهتنها نیازی به مشورت با امام (قدسسره) نمیبینند، بلکه هم در بیان فضایل آیتالله منتظری و هم اساسا در تبیین صلاحیت ایشان برای رهبری انقلاب، محور استدلالها، تاییدات امام(قدسسره) است. فراتر از این، اعضای خبرگان تصمیم درباره رهبری آینده در زمان حیات امام(قدسسره) را از این جهت یک مزیت میدانند که این انتخاب، تایید امام(قدسسره) را نیز به همراه خواهد داشت.
حضرت آیتالله خامنهای میگویند: «ماها اصلا فکر نمیکردیم که امام با این قضیه مخالف باشد. ما خیلی بعدها ــ نه اینکه همانوقت هم بلافاصله ــ شنیدیم که امام مخالف بودهاند. قضیه آقای محمدیگیلانی و ملاقاتش با امام و پیغام به آقای هاشمیرفسنجانی را من سالها بعد شنیدم. اصلا گمان نمیکردیم امام با این قضیه مخالفتی داشته باشد. فکر میکردیم این چیزی است که حتما امام [با آن] موافق است. شاید اگر کسی آن وقت میگفت امام مخالف است، ردش میکردیم که چطور چنین چیزی ممکن است؟ به نظر ما این کار کاملا یک کار درست و یک پیشبینی منطقی برای آینده بود.»
آقای محمدیگیلانی آیتالله منتظری را در قواره رهبری نمیدید
آقای محمدیگیلانی از اعضای خبرگان بهجد مخالف انتخاب آیتالله منتظری به رهبری بود و تصمیم گرفت پیش از برگزاری اجلاسیه فوقالعاده برای این انتخاب، موضوع را با امام(قدسسره) درمیان بگذارد. ایشان با دفتر امامخمینی(قدسسره) تماس گرفته و درخواست ملاقات کرد. آن ایام دفتر امام(قدسسره) اعلام کرده بود که ایشان تا 15روز ملاقات ندارند؛ با این وجود آقای محمدیگیلانی اصرار کرد که مطلبی واجب و ضروری دارد و اجازه ملاقات یافت. در این دیدار، ایشان خدمت امام اطلاع داد که قرار است موضوع آیتالله منتظری در خبرگان مطرح شود و درخواست کردند این اتفاق نیفتد.
آیتالله خامنهای درباره مخالفت آقای محمدیگیلانی با انتخاب آیتالله منتظری به رهبری و ملاقات وی با امام(قدسسره)، نقل میکنند: «علت اینکه آقای محمدیگیلانی از امام سوال میکند [این بود که] خودش با این قضیه موافق نبود. این را ما در سالهای بعد از رحلت امام فهمیدیم. [این را] آقای محمدیگیلانی به خود من یک وقت گفت. مضمون حرف ایشان این بود که من آقای منتظری را اصلا در قواره رهبری نمیدیدم. بعد ایشان خاطرهای نقل کرد که روزی با آقای منتظری سر یک قضیهای صحبتی میشود.
آقای منتظری حرفی میزند که میگفت من اصلا مبهوت ماندم که این حرف چطور از دهان یک آدم مسن عاقل فاضلی ممکن است دربیاید. میگفت حیرت کردم. لذا ایشان میگفت من اصلا آقای منتظری را در این قوارهها نمیدانستم. البته آقای منتظری فاضل است اما شخصیت ایشان با شخصیت رهبری متناسب نیست. معلوم میشود این درآن وقت در ذهن ایشان بوده. علت این هم که به امام مراجعه میکند همین نقطه بوده... ما خیلی بعدها ــ نه اینکه همانوقت هم بلافاصله ــ شنیدیم که امام مخالف بودهاند. قضیه آقای محمدیگیلانی و ملاقاتش با امام و پیغام به آقای هاشمیرفسنجانی را من سالها بعد شنیدم.»
آیتالله منتظری چگونه «قائممقام» شد؟
افشای تصمیم خبرگان و حوادث متعاقب آن، ماهیت این تصمیم را از یک «آیندهنگری درونسازمانی» عملا به یک «نهادسازی جدید» در ساختار جمهوری اسلامی تغییر داد. اندکاندک بیت آیتالله منتظری، اطرافیان ایشان و برخی رسانهها، عنوان «قائممقام رهبری» را برای ایشان جعل کردند و عملا جایگاهی در ذیل امام و صدر سایر ارگانهای کشور برای آیتالله منتظری ایجاد شد. شعارهایی نظیر «قائممقام رهبری، آیت حق منتظری» نیز اندکاندک فراگیر شد و به تثبیت این جایگاه کمک کرد. آیتالله خامنهای درباره جاافتادن عنوان «قائممقام رهبری» بهجای «رهبری آینده» برای آیتالله منتظری میگویند: «آقای منتظری همان وقتی که اسم قائممقام رهبری را هم نداشت، در همان کارهایی که از شئون امام و شئون رهبری است، خودسرانه دخالت میکرد؛ در دادگاهها دخالت میکرد، در دانشگاهها دخالت میکرد، نماینده میگذاشت، امامجمعه میگذاشت، برمیداشت، خیلی کارها میکرد دیگر. طبعا بعد از قضیه جانشینی رهبری در آینده، این کارها از طرف ایشان یا شاید تعبیر درستتر این است که بگوییم از طرف آن تشکیلاتی که پشتسر ایشان بود و بیت ایشان، بیشتر و قویتر شد. لذا عملا ایشان شد قائممقام رهبری، یعنی منصب گرفت.»
رابطه خیلی خوب آیتالله خامنهای با آیتالله منتظری
جریان تند و افراطی سیدمهدی هاشمی، در مقطعی درصدد از بین بردن جامعه مدرسین حوزه علمیه قم نیز برمیآید؛ اما با مقاومت و ممانعت آیتالله خامنهای مواجه میشود و شاید از همین مقطع به بعد است که پروژه تخریب و حذف ایشان را نیز آغاز میکند. آیتالله خامنهای میگویند: «من از اولی که با این جماعت برخورد کردم، نقاط منفی در آنها دیدم. اینها همان کسانی بودند که دادگاههای انقلاب اصفهان را درست کردند و چند تا از عناصرشان کارهای بسیار بد کردند.
مهندس بحرینیان را کشتند. میدیدم آدمهای صادقی نیستند. همه نگاههایشان نسبت به امام و نسبت به مسائل اساسی انقلاب، نگاههای بدبینانه بود. نسبت به آقای بهشتی خیلی بدبین بودند و فحاشی میکردند. به آقای مطهری فحاشی میکردند. اینها اصلا از اول پایه کارشان را اینجوری گذاشته بودند. ما به اینها خوشبین نبودیم. بعد هم همان اول کار به جان جامعه مدرسین افتادند و علیه جامعه مدرسین [فعالیت میکردند.]»
هرچند آیتالله خامنهای نسبت به برخی از اعضای جامعه مدرسین نظراتی داشتند اما با نحوه برخورد باند مهدی هاشمی مخالف بودند. آیتالله خامنهای روایت میکنند: «این را که باید آنها را نابود کرد، هر کار اینها میکنند، آدم باید بهکلی برخلافش حرف بزند و نظر بدهد، من قبول نداشتم. لذا یک بار که برای سمینار ائمهجمعه رفتیم قم، رفتیم خانه ایشان [آیتالله منتظری]. من قم که میرفتم، همیشه خانه آقای منتظری وارد میشدم. آنبار هم بغل خانهاش یک خانهای بود که آنجا رفتیم.
صبح زود دو نفر از اطرافیهای نزدیک آقای منتظری از من وقت گرفتند که بیایند با من ملاقات کنند. گفتند یک کار واجب فوری داریم. آمدند پیش من. بعد گفتند جامعه مدرسین را باید از بین برد. آن کسی هم که در مقابل اینها باشد، باید یک «ریش» ــ تعبیرشان این بود ــ باشد، یعنی یک آدم مثلا جاافتاده مسنی باشد و برای همین هم بایستی فلانی را ــ یک عالمی را اسم آوردند ــ بزرگش کنیم تا او بتواند به جان جامعه مدرسین بیفتد. آمده بودند این را با من در میان بگذارند.
من به آنها گفتم خب اول بدانیم که چرا باید جامعه مدرسین را از بین برد تا بعد دنبال آن ریشی باشیم که آن را میخواهد از بین ببرد. اینها از حرف من تعجب کردند... بعد که دیدند من حتی دراصل نابودکردن جامعه مدرسین ــ چیز به این واضحی [از نظر آنها] ــ حرف دارم، فهمیدند که نه، من خودی نیستم. غرض این است که من با آنها یک سوابق اینجوری داشتم. لذا از آنها هیچوقت خوشم نمیآمد. تحتتاثیر حرف آنها هم قرار نمیگرفتم. درحالی که بعضی از همین مسئولانی که در راس امور بودند، ولو از روی اجبار و با اینکه خیلی هم آنها را قبول نداشتند، اما بالاخره ملاحظه میکردند و بعضیها هم واقعا حرفهای آنها را قبول میکردند.»
جلسهای تلخ در محضر امام پس از اعتصاب آیتالله منتظری
به دنبال بازداشت سیدمهدی هاشمی، آیتالله منتظری دست به اعتصاب زد، درس خود را تعطیل و ملاقاتهایش را قطع کرد؛ بهنحویکه مسئولان رده اول کشور نیز اجازه ملاقات با وی را نیافتند. این اقدام آیتالله منتظری، موجب فضاسازی گستردهای از سوی رسانههای بیگانه علیه نظام شد و از این ماجرا با عنوان «چنددستگی در سطح رهبری» یاد کردند. در داخل کشور نیز با هدایت بیت آیتالله منتظری، اعلامیههای متعددی در دفاع از سیدمهدی هاشمی توزیع شد.
در چنین شرایطی، نزدیکان امام(قدسسره) و دلسوزان آیتالله منتظری تلاش زیادی کردند که اعتصاب آیتالله منتظری شکسته شود. ازجمله اینکه سران قوا به قم و نزد آیتالله منتظری میروند تا ایشان را از این تصمیم منصرف کنند، اما موفق نمیشوند. آیتالله خامنهای نقل میکنند: «در آن جلسه محور حرف، اعتصابی بود که آقای منتظری کرده بود و تلاشی بود برای شکستن این اعتصاب. همه میگفتیم این کار مصلحت نیست، کار درستی نیست، اینجور منعکس میشود که شما بهخاطر اعتراض به یک روال قضایی چون به خودتان مربوط است، قهر کردهاید و جنجال را به جامعه میکشانید. یک قضیه موردی است که عمومیاش میکنید. آنچه ما به ایشان میگفتیم واقعا اشکالاتی بود که بر ایشان وارد بود، ایشان هم جواب درستی برای اینها نداشت ولی خب در عین حال ادامه دادند دیگر.»
آیتالله خامنهای همچنین اشاره میکنند: «البته این را هم بگویم که ما هم یک بار رفتیم قم ــ که احتمالا قبل از این جلسه [جلسه در محضر امام (قدس سره)] بود ــ تا آقای منتظری را از این تصمیمش منصرف کنیم؛ و نشد. اصلا ایشان زیربار نرفت و گفت من با هیچ کس ملاقات نمیکنم.» نهایتا جلسهای در منزل حاجاحمد خمینی در محضر امام(قدس سره) و با حضور سران قوا، نخست وزیر وقت و آیتالله منتظری در رابطه با این موضوع برگزار شد. آیتالله خامنهای درباره این جلسه نقل میکنند: «در آن جلسه امام به ایشان اصرار میکردند که شما این کار را نکنید. لحن امام در آن جلسه خیلی لحن ملایم و مهربانانهای بود. لحن آقای منتظری تند و ستیزهگرانه بود.
من یادم نمیرود، امام آن شب بیحال هم بودند، همینطور یک وری به بالشی تکیه داده بودند. آقای منتظری هم طرف چپ ایشان با یک فاصلهای نشسته بود. من هم تقریبا روبهروی ایشان بودم و دوستان هم نشسته بودند. امام میگفتند نه، مصلحت نیست، کارهایتان را شروع کنید، ادامه بدهید، ایشان هم قرص و محکم میگفت نه. هی امام استدلال میکردند، وجهی ذکر میکردند و ایشان با یک لحن تندی جواب میداد. این حالت طول کشید. شاید مثلا 10، 20 دقیقه یا بیشتر همینطور هی امام یک چیزی میگفتند، خیلی با حلم. ماها هم تعجب میکردیم و واقعا از امام مستَبعَد بود که در مقابل ناسازگاری یک نفر این مقدار حلم به خرج بدهد و ملایمت کند و او با جوابهای تند چیزهایی بگوید. من حوصلهام سررفت.
یک مقداری که گذشت، به امام گفتم: «آقا! اجازه میدهید من یک کلمه بگویم؟» ایشان مثل اینکه یک نفس راحتی کشیدند. رو کردم به آقای منتظری، گفتم: «آقای منتظری! شما با چه کسی داری حرف میزنی؟ ایشان مگر ولیامر من و شما نیستند؟ ایشان دارند دستور میدهند، شما تخلف میکنید. شما ولایتفقیه را قبول داری یا نداری؟» آقای منتظری ماند. خیلی تند شدم و به ایشان گفتم: «شما مثل اینکه نمیدانید با چه کسی دارید حرف میزنید.
امام دارد به شما اصرار میکند، با ملایمت میگوید، دستور میدهد به شما، چندین بار تا حالا در خلال صحبت دستور دادند؛ شما همینطور هی میگویید نه، نه. خب پس دستور ولیفقیه کجاست؟ شما چرا برخلاف مبانی خودت حرف میزنی؟» ایشان ساکت شد و هیچی نگفت. بعد از چند لحظهای که گذشت، امام گفتند: «خب من میروم دیگر.» پا شدند رفتند. ماها افتادیم دوروبر آقای منتظری و با ایشان بحث کردن و ایشان واقعا هیچ جوابی هم نداشت یعنی آقای منتظری هیچ منطق قابل قبولی بر این اصرار نداشت. گفتیم خب اتفاقی نیفتاده، یک نفری است که متهم به یک امری است و او را بازداشت کردهاند فقط اشکال کار این است که او با شما ارتباط دارد.
آیا این موجب میشود که اگر کسی اتهام پیدا کرد، تعقیب نشود؟ خب ابتدا محاکمه میکنند. در محاکمه معلوم میشود مجرم است یا مجرم نیست. واقعا ایشان هیچ حرف منطقیای که بگوید، نداشت. خب خود ایشان از این حرفها دم میزد که باید فرقی نباشد، از این شعارها در بیانات ایشان گاهی دیده میشد. در اینجا ایشان درست نقطه مقابل این قرار گرفته بود.» با این وجود، اعتصاب آیتالله منتظری چند روز دیگر به طول انجامید.
امام از آقای منتظری نفی عدالت کردند
کار آیتالله منتظری به جایی رسید که حضرت امام(قدس سره) در جلسهای در حضور سران قوا وی را از عدالت ساقط دانستند. آیتالله خامنهای میگویند: «امام گفتند که آقای منتظری عدالت ندارد یا ایشان از عدالت ساقط است. یک تعبیر این جوری کردند: «از عدالت ساقط است.» من ترسیدم که حالا بیاییم بیرون و این آقایان اینجا و آنجا بگویند امام گفت آقای منتظری از عدالت ساقط شد و این بهکلی پخش بشود. واقعا از این قضیه وحشت کردم. گفتم آقا من خواهش میکنم ما را منع کنید از اینکه این حرف شما را در خارج نقل کنیم. ایشان یک تأملی کردند و گفتند «خیلی خب، نقل نکنید. این را از قول من نباید کسی نقل کند.» نقل آن را ممنوع کردند و حرام شد بر ما. ایشان نفی عدالت کردند از آقای منتظری. این البته مربوط به چند ماه مانده به فوت ایشان است. قبل از سال ۶۸ است.»
ماجرای نامه ششم فروردین 68 امام(ره) خطاب به آیتالله منتظری
مرحوم حاجاحمد خمینی به دفعات به هادی هاشمی داماد آیتالله منتظری پیام داده بود که اگر قضایا به همین شکل ادامه پیدا کند علیالظاهر امام تحمل نخواهند کرد و مصلحت نظام را بر همه چیز و همه کس، مقدم میدارند. اما حاجاحمد درعین حال اعتقاد داشت که «آقای هادی هاشمی به این نتیجه رسیده بود که امام و نظام چارهای ندارند جز اینکه دنبال آقای منتظری بدوند و چرا آقای منتظری آنچه را که مایل است نگوید؟»حدس آیتالله منتظری درست بود. امام در همان روز دوم فروردین ۱۳۶۸، تصمیم خود را درباره ایشان گرفته بودند.
آقای هاشمیرفسنجانی عصر روز دوم فروردینماه که به زیارت امام رفت، متوجه شد که امام درمورد اظهارات و نامههای آیتالله منتظری عصبانیاند و تصمیم بر اقدام تند دارند. او از امام خواهش کرد که دست نگه دارند تا بررسی بیشتر شود. آقای هاشمی با آیتالله خامنهای که به مشهد مشرف شده بودند نیز تماس گرفته و از ایشان خواستند سفر را کوتاه کرده و زودتر برگردند. حضرت آیتالله خامنهای دراینباره میگویند: «ما مشهد بودیم، ایام عید بود.
آقای هاشمی تلفنی دنبال من میگشت. گفتند آقای هاشمی تماس گرفته، شما را میخواهد. من در آستان قدس بودم. اقامتم در آستان قدس و در همان اتاقهای بالا بود. گفتند که ایشان میخواهد با شما تماس بگیرد. یکبار دوبار نشد، بالاخره فهمیدم که ایشان کار واجبی دارد. تماس برقرار شد. ایشان گفت که شما باید فوری بیایی تهران. گفتم چرا؟ گفت کار بسیار مهمی است، قضیه آقای منتظری دارد به یک جاهای خیلی باریکی میرسد و بیا ببینیم چه کار باید بکنیم.
من از آن نامه امام که روز دوم فروردین پخش شد، حس کرده بودم که امام بهشدت از قضایا ناراحتند. درواقع ایشان مثل کسی که طغیان میکند، آنچه را در دلش هست، بیرون میریزد و با اشارات و کنایات حرف میزند، حرف زده بود. ایشان خیلی رنجیده و ناراحت بود. حس کرده بودم که ممکن است قضیه آقای منتظری به یک جای مهمی رسیده باشد و خب ما هم حقیقتا فکر اینکه ممکن است برکناری آقای منتظری پیش بیاید، ناراحت بودیم. یعنی واقعا راضی نبودیم که این کار انجام بگیرد.
گفتم خیلی خب، میآیم.» بههرصورت، آیتالله خامنهای عازم تهران شدند.در دیگر سو، امام(قدسسره) پیامی به هیاترئیسه مجلس خبرگان فرستاده و فرموده بودند که اولا اعضا را برای تشکیل اجلاس دعوت کنند، ثانیا خود هیاترئیسه هم خدمت امام بروند تا دراینباره با آنها صحبت کنند.
آقای امینی عضو هیاترئیسه خبرگان که با تماس آقای مشکینی در جریان دستور امام قرار گرفته بودند، میگویند: «منظور امام برای ما روشن بود و از شنیدن عواقبش وحشتزده شدیم. پس از بحث و مشورت بدین نتیجه رسیدیم که باید در این امر مهم و حساس با آقای هاشمیرفسنجانی تماس بگیریم و مشورت کنیم.» آقای امینی روز جمعه چهار فروردینماه با آقای هاشمی تماس گرفته و خواستند هیاترئیسه خبرگان فورا جلسه داشته باشد.
آقای هاشمی در این تماس به آقای امینی گفت: «من در این رابطه حرف دارم. شما بیایید تهران تا موضوع را در جلسه هیاترئیسه مطرح کنیم و تصمیم بگیریم.» قرار شد این جلسه روز ششم فروردینماه در دفتر آقای هاشمی تشکیل شود. اما پنجم فروردینماه، نامه محرمانه آیتالله منتظری به حضرت امام درباره اعدام منافقین از رادیو بیبیسی خوانده شد. وزیر وقت اطلاعات میگوید: «به نظر میرسد پس از انتشار پیام امام به مهاجران جنگ و روشن شدن تصمیم امام درباره برکناری آقای منتظری، برخی هواداران ایشان که دسترسی به آن نامه داشتهاند، برای نشان دادن منشأ اختلاف امام و آقای منتظری، نامه مورد اشاره را منتشر کرده باشند.»
پنجم فروردینماه آقای هاشمی به اتفاق مرحوم احمد خمینی خدمت امام رسید. او میگوید، من گریه کردم خدمت امام و آنچه میفهمیدم خدمت ایشان گفتم. ایشان اصرار داشتند و میگفتند: «مساله باید تمام شود.» روز ششم فروردین آیتالله خامنهای به تهران رسیده و مستقیما به دفتر آقای هاشمی رفتند. ایشان میگویند: «وقتی رفتم، ایشان بنا کرد گزارش این چندروز را دادن که این چندروزه چه گذشته؛ تماسهایی که گرفته شده بود.
ایشان [آقای هاشمیرفسنجانی] احساس نگرانی میکرد. ایشان هم مثل من واقعا احساسش همین احساس نگرانی بود. امام گفته بودند یکی از سه چیز باید انجام بگیرد: یا ایشان قول بدهد که اصلاح کند کارش را، بیتش را، حرفهایش را، اینها را درست کند؛ یا اینکه استعفا بدهد؛ یا اینکه مجلس خبرگان تشکیل بشود و تصمیمگیری کنند. معلوم بود که امام خیلی جدی عازم این قضیهاند.در همین حین که ما صحبت میکردیم، حاجاحمدآقا تلفن زد به آنجا و آقای هاشمی گفت که فلانی اینجا است. ایشان گفت پس فلانی هم بشنود.
من هم رفتم پای تلفن. گفت امام این نامه را به آقای منتظری نوشته و شروع کرد نامه را خواندن. خب نامه خیلی تکاندهنده بود برای ما.» حاجاحمد همزمان اصل نامه را نیز به دفتر آقای هاشمی ارسال کرده بود. آیتالله خامنهای میگویند: «حاجاحمدآقا وقتی نامه را خواند، گفت امام میگویند که فلانی و آقای هاشمی بروند قم و نامه را به ایشان بدهند. این کار برای ما خیلی تلخ بود. گفتیم از امام سوال میکنیم، اگر امام تاکید کردند بروید، میرویم و الا اگر خود امام تاکید نکردند، ما نمیرویم. بین من و آقای هاشمی این صحبت شد. بعد که رفتیم، معلوم شد که امام اصرار نداشتهاند که من و آقای هاشمی نامه را ببریم. بعدا نامه را کس دیگری ــ ظاهرا آقای عبدالله نوری ــ برده بود و به ایشان داده بود.»
«خب نامه خیلی تکاندهنده بود برای ما. بعد هم ارتباط قطع شد، یعنی گوشی را گذاشتیم و گفتیم حالا چه کار کنیم؟ آقای هاشمی گفت من گفتهام آقای مشکینی و هیاترئیسه خبرگان بیایند اینجا که بنشینیم صحبت کنیم و الان میآیند اینجا. آمدند. وقتی که آمدند، قضیه را مطرح کردیم که یک چنین اتفاقی افتاده و امام یک چنین نامهای به آقای منتظری نوشتهاند. آنها هم مثل ما نگران شدند. مشورت کردیم که چه کنیم. به ذهنمان رسید که برویم با امام ملاقات کنیم و ایشان را از این کار منصرف کنیم. حرکت ما بهسمت منزل امام اصلا به این قصد بود که برویم امام را از این اقدام منصرف کنیم. ما چهار نفر ــ من و آقای هاشمی و آقای مشکینی و آقای امینی ــ رفتیم بیت امام. آن دو نفر دیگر که آقای مومن و آقای طاهری بودند، نیامدند.»
آیتالله خامنهای پیرامون ملاقات با امام نقل میکنند: «دیر هم بود، ساعت حدود نه شب بود. اینکه امام این ساعت ملاقات بدهد، خیلی چیز غیرمتعارفی بود. لکن خب ما رفتیم و به حاجاحمدآقا گفتیم که ما آمدهایم با امام ملاقات کنیم. ایشان رفت داخل و آمد گفت ــ گمانم گفت امام میگویند ــ که نامه را برای آقایان هم بخوانید. آقای هاشمی نامه را از حاجاحمدآقا گرفت و شروع کرد به خواندن برای آنها. هیچکس دیگر هم از بیت امام آنوقت آنجا نبود. بعد حاجاحمدآقا آمد و گفت امام میگویند بیایید. رفتیم در همان اتاق امام و امام نشسته و اخم کرده بودند. وارد شدیم و نشستیم.
اگر منظره اتاق امام در نظرتان باشد، فرض کنید اینجا آن مبل بزرگی بود که امام این گوشهاش مینشستند، آقای هاشمی نشست همین پهلوی دست ایشان. معمولا که میرفتیم، آقای هاشمی همان دم مینشست. من آمدم این طرف روی زمین نشستم.
این هم جای من بود، همیشه که میآمدم، اینجا مینشستم. آقای مشکینی و آقای امینی رفتند دورتر یک خردهای با فاصله نشستند. وقتی نشستیم، آقای هاشمی شروع کرد به صحبت و گفت که آمدهایم که یک فکری بکنیم برای این کار. تا این حرف از ایشان صادر شد، امام برگشتند گفتند: «چه فکری؟» یک تعبیر اینجوری؛ «آقای منتظری «. . .» و «. . .» و «فاجر» است.» این سه تعبیر را ایشان کردند. خب واقعا برق از چشم همه ما پرید.
این تعبیر؟! امام در حرف زدن خیلی آدم مواظبی بود. یعنی حقیقتا آدمی بود که من داستانها دارم از اینکه چیزی را که میخواست نسبتبه کسی مخصوصا بیان کند، مواظبت میکرد که زیاد و کم نشود. اگر یکوقتی یک چیزی گفته میشد که یکقدری این طرف و آن طرف بود، در اولین وقت ممکن اصلاح میکرد، که من یک نمونهاش را برای شما بگویم؛ یکشب منزل حاجاحمدآقا بودیم، امام هم بودند. من نام یکی از شخصیتهای معروف دنیای اسلام را بردم و پرسیدم: نظر شما نسبتبه ایشان چیست؟ امام تأمل مختصری کردند و گفتند: «نمیشناسم.» یک جمله دیگر هم گفتند که نشانه بیاعتقادی به آن شخصیت بود. خوشبختانه آن جمله یادم رفته؛ یعنی بعد از همان قضیه هم یادم رفت. گذشت. من فردا یا پسفردایش با امام کاری داشتم، رفتم منزل ایشان. ایشان گفتند: «آن مطلبی که شما پرسیدید، همان نمیشناسم.» یعنی آن جمله بعدش را پاک کردند؛ یعنی اینقدر ایشان مواظب بود که یک چیزی نگوید که برخلاف موازین باشد.»
آیتالله خامنهای در ادامه فضای سنگین جلسه را چنین روایت میکنند: «من نگاه میکردم به آقای مشکینی و آقای امینی که چرا شماها یک چیزی نمیگویید؟ ما همه آمدهایم که همکاری کنیم. اما آنها سکوت کرده بودند. اصلا کانّه جرأت نمیکردند حرف بزنند. هرکدام یک جمله کوتاهی گفتند. جلسه حدود سهربع ساعت یا شاید بیشتر طول کشید. گفته شد پس اجازه بدهید این نامه در رادیو خوانده نشود.» ایشان کلام تعریضگونه شدیدی نسبتبه آقای منتظری گفتند.
«بعد آقای هاشمی یک مقداری بیشتر اصرار کرد و تعبیرات دیگری گفت. امام دو بار به ایشان خطاب کردند. یک بار گفتند: «اگر تا صبح هم اینجا اصرار کنید فایده ندارد.» یک بار دیگر گفتند: «اگر خیلی اصرار کنید، میگویم همین امشب نامه را بخوانند.» یعنی تهدید کردند.» ... روز هفتم فروردینماه آقای عبدالله نوری نامه حضرتامام را به قم برد و تحویل آیتالله منتظری داد. آنگونه که در خاطرات آیتالله منتظری آمده، حدود یکیدو ساعت از ظهر گذشته بود که آقای عبدالله نوری وارد منزل آیتالله منتظری شد و ضمن اظهار ناراحتی زیاد، به او گفت: «قرار بوده این نامه را در رادیو و تلویزیون بخوانند و اگر نامه پخش شود چه میشود؛ خیلی بد شده و امام خیلی ناراحت هستند و شما باید چیزی بنویسید که ایشان قانع شوند.»
آقای منتظری میگوید: «آقای نوری با حالت گریه متنی را از جیبشان درآورده و گفتند من در ماشین این متن را نوشتهام که شما این مضمون را به امام بنویسید.» امام(قدّسسرّه) همزمان دستور داده بودند کلیه عکسها و پوسترهای مربوط به آیتالله منتظری از ادارات جمعآوری شود که مهندس میرحسین موسوی نخستوزیر وقت طی بخشنامهای به تاریخ 6/1/68 این دستور امام را ابلاغ کرد. کار تقریبا تمام شده بود.
امام میخواستند شخصیت آیتالله منتظری بهکلی نابود نشود
... آیتالله خامنهای درباره نامه دوم حضرت امام(قدّسسره) به آیتالله منتظری میگویند: «امام از نامه آقای منتظری اینجور فهمیده بودند که آقای منتظری دیگر بهکلی کنار خواهد کشید و مشغول درس و بحث میشود و دیگر ضرر و خطر و ادعا و حرکتی ندارد. من در نوشته خودم نوشتهام که معلوم است امام از آینده نگرانند و فکر میکنند ملایی مثل آقای منتظری در آینده نظام و با رهبری آینده نظام آرام نخواهد نشست و مزاحمت ایجاد میکند.
[بنابراین امام (قدّسسره)] خواستند جلوی این مزاحمت را بگیرند. در آن نامه اول [نامه 6/1/68] قضیه اینجور بوده، اما در نامه دوم [نامه 8/1/68] امام خاطرجمع شده بودند که دیگر چنین چیزی اتفاق نمیافتد، آقای منتظری میرود کنار و مشغول کارش میشود. علت نامه دوم و منشأ اختلاف لحن دو نامه این است. والا فکر امام در این دو نامه اصلا عوض نشده؛ یعنی اگر خلاصه کنیم نامهها را، ایشان در هر دو جا آقای منتظری را مناسب رهبری نمیدانند و نظر میدهند که شما باید کنار بروی، منتها در نامه اول، آقای منتظری را با تعبیرات و اظهارات گوناگون و با اظهار غم خود، درواقع از صحنه بهکل خارج میکند، اما در نامه دوم ایشان را در صحنه نگه میدارد ــ البته در صحنه علمی ــ ولی از رهبری برکنار میکند.
این بهخاطر این بوده که در نامه دوم، امام این خاطرجمعی را پیدا کرده بودند که اگر ایشان در صحنه بماند، کسی را اذیت نخواهد کرد، مزاحمتی نخواهد کرد، در آینده نظام اختلالی ایجاد نمیکند... . خصوصیت امام همین بود. امام آدمی بود که وقتی تشخیص میداد [به آن عمل میکرد.] تشخیصهایش هم بهخصوص تشخیص در نامه 6/1/68 عجولانه نبود. خب مقدمات آن نامه، مقدمات طولانی ــ یک سال یا بیشتر ــ بود تا بالاخره به اینجا رسید. وقتی [کاسه صبر امام] پر شد، به نامه ۶/۱/68 رسید. بعد هم که وضع ایشان [آیتاللّه منتظری] را گفتند و او نامهای نوشت، امام فکر کردند که دیگر تخریب شخصیت او به این اندازه شایسته نباشد، بنابراین نامه ۸/۱/68 را نوشتند. البته امام در نامه ۸/۱/68 هم آقای منتظری را از سیاست بهکل کنار گذاشته، منتها خواسته که دیگر به همان اندازهای که لازم است، ایشان کنار برود و ازلحاظ شخصیتی بهکلی نابود نشود.»
پیشنهاد آیتالله خامنهای به رهبری از سوی حضرتامام(ره)
یکی از رخدادهای مهم سال پایانی حیات مبارک امامخمینی(قدّسسره)، تصمیمی بود که ایشان درباره آیتالله منتظری گرفتند. این تصمیم، همانطوری که پیش از این شرحش رفت، محصول یک فرآیند طولانی بود. شخصیتهای مهم کشور و نزدیکان امام(قدّسسره)، ماهها پیش از قضایای فروردین ۶۸، چندین بار از زبان ایشان اظهاراتی مبنیبر عدم صلاحیت آقای منتظری برای رهبری شنیده بودند و این نگرانی در میان آنها وجود داشت که درصورت کنار گذاشته شدن آقای منتظری، سرنوشت رهبری چه خواهد شد... در مهرماه سال ۱۳۶۷، یعنی نزدیک به 6ماه پیش از برکناری آیتالله منتظری، جلسهای در محضر امام(قدّسسره) با حضور سران قوا، نخستوزیر وقت و مرحوم حاجاحمدآقا خمینی برگزار شد.
آقای هاشمیرفسنجانی- رئیس وقت مجلس شورای اسلامی- در اجلاسیه رسمی 14خرداد ۱۳۶۸ خبرگان، با شاهدگرفتن آقای موسوی اردبیلی- رئیس وقت شورایعالی قضایی- جلسه را اینگونه روایت میکند: «ما یک جلسه با روسای قوا و نخستوزیر و احمدآقا خدمت امام بودیم. همان موقعی که مساله آقای منتظری داغ شده بود و ما با امام مباحثه داشتیم. ما یکی از احتجاجاتمان با امام این بود که شما اگر آقای منتظری را کنار بگذارید، ما در رهبری دچار مشکل میشویم... امام هم شورایی را خیلی تمایل نداشتند هیچوقت. فرد هم ما میگفتیم ما فردی را نداریم الان که مطرح بکنیم در جامعه. چون ما فرضمان بر مرجعیت بود و با همان مسائل بود. امام فرمودند چرا ندارید؟ آقای خامنهای.»
حضرت آیتالله خامنهای درباره این جلسه میگویند: «معلوم بود که امام جدا بنا دارند که آقای منتظری را از رهبری آینده کنار بگذارند.چهجوری کنار گذاشتن را شاید حدس نمیزدیم. ممکن بود ایشان خطاب به خود آقای منتظری بگویند استعفا بده، اما این شکلی را که پیش آمد ما نمیدانستیم. ناراحتی ما از این بود که خلأ بهوجود میآید و همین را هم در یکی از جلسات گفتیم و ایشان جوابی دادند.در یک جلسه باز ایشان [عدم صلاحیت آیتالله منتظری برای رهبری آینده] را مطرح کردند. من به ایشان گفتم: «آقا! ما در این مجموعه دوستان کس دیگری غیر از ایشان نداریم.» ایشان گفتند: «نه، اینجور نیست! شما رهبر بشوید.» همینجور؛ «شما رهبر بشوید.»
من اصلا این حرف را جدی نگرفتم؛ واقعا جدی نگرفتم، هیچ؛ سکوت کردم. جلسه هم سکوت شد، چندلحظهای گذشت. من روبهروی امام نشسته بودم، حاج احمد آقا اینطرف من نشسته بود. ایشان [خطاب به من] گفت: «بله، چطور شما میگویید کسی نیست؟ شما هستید، آقای موسویاردبیلی هست.»؛ دوباره امام گفت: «نخیر، ایشان رهبر بشوند.» شاید هم اسم آوردند و مشخص کردند آقای خامنهای. در جلسه حالت خاصی هم تاحدودی پیشآمد، ولی من این را که ممکن است این در ذهن امام باشد واقعا جدی نگرفتم. [با خود] گفتم حالا بهعنوان مثال گفتند شما رهبر باشید. اصلا یادم نماند. بعد از چند روز بنا بود همه رفقا در دفتر من جمع بشوند. آقای هاشمی چند دقیقهای زودتر آمده بود. به من گفت: «فلانی! نظر شما راجع به آن مطلبی که امام گفتند چیست؟» من اصلا یادم نیامد که ایشان چه میگوید. گفتم: «کدام مطلب؟» گفت: «اینکه گفتند شما رهبر باشید.»
گفتم: «هیچی!» گفت: «نه، امام بیفکر قبلی این حرف را نمیزند. این حرف همینطوری از دهان امام نپرید. این را با فکر قبلی میگوید.» گفتم: «من نمیدانم. من نمیدانم.» چندماه بعد در اتاق آقای هاشمی جلسهای با ایشان داشتیم. باز همین صحبت پیشآمد. گفتم: «آقای هاشمی! بدان اگر چنین چیزی برای من پیش بیاید قطعا و یقینا آن را قبول نخواهم کرد.این را مطمئن باشید.» واقعا هم بنایم بر همین بود و اصلا احتمال هم نمیدادم که قضیه به این شکل مطرح بشود. البته اندکی قبل از فوت امام _ همان روز و شب _ صحبت شورای رهبری جدی شد. افرادی هم که جمع شده بودند، اسم من را بهعنوان یک فرد میآوردند اما به این شکلی که بعدا پیش آمد اصلا به ذهن ما خطور نمیکرد.»
آقای هاشمی میگوید ما میتوانستیم فرمایش امام در رابطه با آیتالله خامنهای را حمل بر این کنیم که هدف ایشان این بوده که ما را قانع کنند و بگویند در بنبست نیستید. این بود که تصمیم میگیرد درباره همین مساله یکبار دیگر خصوصی خدمت امام(قدسسره) رفته و در اینباره با ایشان صحبت کند. در این دیدار حضرت امام(قدسسره) مجددا میفرمایند: «که شما وقتی مثل آقای خامنهای را دارید، چرا تردید دارید؟ چرا مشکل دارید؟»
بیماری حضرت امام(ره) سرطان بود
در یکی از روزها حاجاحمدآقا به آیتالله خامنهای و دیگر اعضای جلسه سران سهقوه پیام داد که مساله مهمی در میان است و آنان را برای جلسهای به بیت امام دعوت کرد. آیتالله خامنهای میگویند: «حاجاحمدآقا گفت بیایید، مساله مهمی است که درباره آن صحبت کنیم. رفتیم آنجا. دکترهای قلب که حولوحوش امام بودند _ همین آقای دکتر عارفی و دیگر دکترهای ایشان _ آمدند و گفتند وضع امام ازلحاظ قلبی خوب نیست، و قلب ایشان خیلی نارسایی و کمکاری دارد و میشود قلب امام را احیا کرد و مثلا عمر زیادی به ایشان داد و بنابراین باید روی قلب ایشان عملی انجام بدهیم. ما آن شب جلسهای طولانی نسبت به این قضیه داشتیم.
دکترها بودند، ماها هم که آن زمانها دور هم جمع میشدیم بودیم؛ من، آقای هاشمی، آقای موسویاردبیلی و احتمالا آقای مهندس موسوی. دکترها میگفتند اگر امام عمل نکند حداکثر 6 ماه زنده میماند... حاجاحمدآقا همان شب یا روز بعد یا شب بعد آن آمد و گفت امام قرص و محکم گفتهاند: «من عمل نمیکنم. دکترها بگویند، آقایان بگویند هم عمل نمیکنم.» یک شب خدمت امام رفتیم. آن شب برای این قضیه نرفته بودیم، بلکه جلسه روسای سهقوه بود و وقتی جلسه منزل حاجاحمدآقا میافتاد امام هم میآمدند و شرکت میکردند.
امام آمدند و من ناگهان بهذهنم رسید که چیزی به امام بگویم. به امام گفتم: «من معتقدم جسم شما از سنتان جوانتر است. شما در این سن که الان هستید، ریههایتان سالم است، معدهتان سالم است، خونتان مشکلی ندارد و سالم است، گوشتان سنگین نیست، چشمتان ضعیف نیست، راه که میروید زانوهایتان نمیلرزد؛ هیچ مشکلی ندارید. این جسم از این سن 20 سال جوانتر است. فقط یک اشکال کوچک وجود دارد و آن اینکه قلب شما نمیتواند این جسم سالم را درست اداره کند.
اگر فرض کنیم که عمل جراحی با درصد قابلقبولی از نَجاح و موفقیت روی این قلب انجام بگیرد تا این امکان به این جسم داده بشود که برای امت اسلامی 20 سال دیگر کار کند، به نظر شما چطوری است؟» این حرف، عجیب اثری روی امام گذاشت. حرف خیلی برای ایشان تازه بود. پیدا بود. دیدم ایشان همینطور ماندند و جوابی ندارند. حاجاحمدآقا خیلی خوشحال شد از اینکه دید مثل اینکه آثار قبول در امام پیدا شده... مدتی گذشت، ظاهرا نظر دکترها عوض شد و عمل بالاخره از آن فوریت افتاد.
یکبار حاجاحمدآقا مجددا گفت که یک جلسهای بگذارید راجع به امام. ما فکر کردیم که همین مساله عمل قلب امام است. دیدم حاجاحمدآقا خیلی ناراحت و متاثر است. گفت دکترها تشخیص دادهاند که امام سرطان دارد. گفتیم چه اتفاقی افتاده؟ معلوم شد که در همین یکی دو روزه امام علامتی دیدهاند و به دکتر گفتهاند و دکتر گفته باید فورا معده را معاینه کنیم و بالاخره به این نتیجه رسیدهاند که سرطان است. پرسید: حال چهکار کنیم؟ عمل کنیم یا نکنیم؟ گفتم حالا به خود امام گفتهاید یا نه؟ ظاهرا هنوز به خود امام نگفته بودند که چنین چیزی هست.
شاید هم خود امام حدس زده بودند. از آن روز تا وقتیکه امام رحلت کردند، 20 روز هم نشد. هفت هشت روزی از آن روز بیشتر نگذشت که قرار شد امام را عمل کنند... روز سهشنبه دوم خردادماه عمل جراحی معده امام با موفقیت انجام شد و دفتر امام، طی اطلاعیهای ضمن اعلام خبر این جراحی، حال ایشان را رضایتبخش توصیف کرد... جمعه پنجم خردادماه آقای هاشمیرفسنجانی نزد امام رفت و از ایشان خواست اگر پیامی برای مردم دارند بگویند.
امام فرمود: «از قول من به مردم سلام برسانید و بگویید دعا کنید که خدا من را بپذیرد، دعا کنید که خدا من را ببرد.» وقتی آقای هاشمی سخن امام را با حاجاحمدآقا در میان گذاشت و گفت بیان آن مردم را ناراحت خواهد کرد، حاجاحمدآقا آن را با امام مطرح کرد. امام فرمود: «خیلیخب. اگر میبینید مردم ناراحت میشوند، بگویید اگر انشاءالله خوب شدم و بیرون آمدم، خودم جواب محبتهای شما را میدهم.» که آقای هاشمی همین را در خطبههای نمازجمعه بیان کرد. امام در آخرین روزهای حیات خود، نگران این بودند که کار بازنگری قانون اساسی در زمان حیات ایشان تکمیل نشود و لذا در همان ملاقات به آقای هاشمی فرمودند: «تا من زندهام بازنگری قانون اساسی را تکمیل کنید.»